Xaniar Khosravi
Jana
ایهام

سوختم، چه آتشی نگاه تو دارد
آخر دلم دل تو را به دست آرد
بی تو کویر خشک و خالی‌ام
مرا ببین چه حالی‌ام
باران تو اگر نبارد

جانا، دلم ربوده‌ای فریبانه
به انتظار تو غریبانه
نشسته‌ام ببینم آن دو چشم مست و دلبرانه
جانا، به غم نشانده‌ای دل ما را
بیا و دریاب من تنها را
که خسته‌ام از این زمانه

فریاد، مرا تو برده‌ای دگر از یاد
شکسته‌ام من هرچه بادا باد
رها چو برگ خسته در باد
جانم، تویی چو زلف تو پریشانم
خزان منم که غرق بارانم
بیا دگر نمی‌توانم

جانا، دلم ربوده‌ای فریبانه
به انتظار تو غریبانه
نشسته‌ام ببینم آن دو چشم مست و دلبرانه
جانا، به غم نشانده‌ای دل ما را
بیا و دریاب من تنها را
که خسته‌ام از این زمانه
جانا، دلم ربوده‌ای فریبانه
به انتظار تو غریبانه
نشسته‌ام ببینم آن دو چشم مست و دلبرانه
جانا، به غم نشانده‌ای دل ما را
بیا و دریاب من تنها را