Ebi
Borj
زیر این گنبد نیلی، زیر این چرخ کبود
توی یک صحرای دور، یه برج پیر و کهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق کبوتری تا برج کهنه پر گشود

برج تنها سرپناه خستگی شد
مهربونی‌ش مرهم شکستگی شد
اما این حادثه‌ی برج و کبوتر
قصه‌ی فاجعه‌ی دلبستگی شد

اول قصه‌مونو تو می‌دونی تو می‌دونستی
من نمی‌تونم برم، تو می‌تونی تو می‌تونستی

باد و بارون که تموم شد، اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاقو تهِ چشم برج ندید
عمر بارون، عمر خوشبختی برج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خواب هم اون پرنده رو ندید

ای پرنده‌ی من! ای مسافر من!
من همون پوسیده‌ی تنهانشین‌ام
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود
اما من، اسیر مرداب زمین‌ام

راز پروازو فقط، تو می‌دونی تو می‌دونستی
من نمی‌تونم برم، تو می‌تونی تو می‌تونستی
آخر قصه‌مونو تو می‌دونی تو می‌دونستی
من نمی‌تونم برم، تو می‌تونی تو می‌تونستی