[ورس اول]
کف دستم رو وا میکنم
میبینم آینم رو هزار دفعه
میگه بهم روم سیاهست
لبههام تیزه، توی مشتت فشار نده
تو امیدت به سایَته
همه داراییت جسارته
پشتتم تا نورت کافیه
خستهم ولی از قضاوتت
نه نگاهم به ساعته
نه نقابم به رخ (هی)
من از اونام که جلوت
رام هم بشه میترسی از اطاعتش
بی شرمم و موندم توت
در نمیام از خجالتت
هم ماتم هم مبهوت
رها شده تو اسارتت
آروم میام از پشت پلکت بیرون
میبینم بدنت خوابه
میبینم ذهن تو پر اتاقه
من توی یکی از اتاقها جامه
بعضیا درشون قفله
بعضیا بازه کامل
اولین باره که میبینم من نیستم تنها سایه
نه من نیستم تنها سایه
[همخوان]
میبینم خونها روزهاست که میچکن از ابروها
کسی دیگه به فکر سایهها نی تو مدرسهی خوکها
کلی صورت پر از کدورت تو اجتماع ترسوها
همه جور و ناجورها پشت نُرمها و دستورها
[ورس دوم]
همه هم اسیرن هم رها، همه هم دردن هم دوا
خوکها میان دنیا کور و کوچیک
پول میخورن و میذارن نون رو تو جیب
به نظرت اینها میبینن شعور رو تو چی؟
میخرن غرور تو قوطی
پشت ویترین تو بوتیک
همه واردن تو یه ورودی
همه یکدست میشن تو روتین
پشت پلکا قِل میخورن و میان بیرون از دهنها گروهی
ولی سایهها یاغی ذهنان
تو یه اتاق تنها تو زندان
حتی آینهها تصویرشون رو انعکاس نمیدن انگار
همه پی جنگ و انتقامن
توی دستشون آینهها سلاحن
میزنن تو صورت هم
تا سیاهی نگیره حتی رنگ چهرهها رم
[همخوان]
میبینم خونها روزهاست که میچکن از ابروها
کسی دیگه به فکر سایهها نی تو مدرسهی خوکها
کلی صورت پر از کدورت تو اجتماع ترسوها
همه جور و ناجورها پشت نُرمها و دستورها
میبینم خونها روزهاست که میچکن از ابروها
کسی دیگه به فکر سایهها نی تو مدرسهی خوکها
کلی صورت پر از کدورت تو اجتماع ترسوها
همه جور و ناجورها پشت نُرمها و دستورها
[پایانی]
همه هم اسیرن هم رها
همه هم دردن هم دوا
همه هم اصلن هم ادا
همه هم وصلن هم سوا
همه هم اسیرن هم رها
همه هم دردن هم دوا
همه هم اصلن هم ادا
همه هم وصلن هم سوا
همه هم اسیرن هم رها
همه هم دردن هم دوا
همه هم اصلن هم ادا
همه هم وصلن هم سوا
همشون میشن تهش غذا
همتون میشید تهش غذا
هممون میشیم تهش غذا
هممون میشیم تهش غذا (هی)
هممون میشیم تهش غذا (هی)