Bahram
SOO SOO
[ورس]
مرگ حقه، حق با مائه
هم حق با مائه، هم باطل
اونی که هاره، نمیشه قانع
لای جواب‌های متداول
اون می‌فهمه، باید خوب بجنگه
تا باقی بمونه عامل
اما ته‌ش یه تیکه‌ست تو پازل
نمیشه کل تصویر رو بسازه
درد و کینه‌ست و غم تو سینه
عفونت تو ریشه‌ست و ساقه
هرچی نسخه‌ست و همه پیچیدن و چیزی نکرد افاقه
همه ناکس، همه ساکت، همه چاپلوس و چاکر
دیگه باید گِل گرفت
کلش چرکه و کل این بدن ناقل
اما می‌بینه اون دور
ته جاده میزنه یه نوری سوسو
آینه‌ها سایه‌ها رو میکشن اون تو و
هرکی که رفت تو تا تهش توش موند
از بس پیچیده شده گره‌ها کور
می خوره زالوی زمونه از دل ما خون
میشه پوستش مور مور
برگشت دید کسی نبود جز من و بقیمون
یه مشت خوک زورگو
مونده بین دوراهی سایه‌ها و نور
دیگه باید انداخت آینه‌ها رو دور
واسه آخرین بار آینه رو گرفت بالا
تصویرش رو باز کرد به بار دیگه مرور
دید سیاهی شده سرخ زیر فشار نُرم و عرف
برگشت رو به ما، آینه‌ شو گرفت بالا و رو به همه‌مون گفت:
سیاهی سرنوشت نیست واسه اونی که پی دلیله
ولی گِلِه‌م از اینه
چرا کسی نی دیگه که تاریکی‌م رو بپذیره
ما که نزدیم کلا به صورت نقاب
اما حقیقت شفاف شد به قیمت کدورت ما
کی جواب‌گوئه ها؟
لعنت به مکر گرگ‌ها، لعنت به سکوت بره‌ها
کی میاد بعد ما که بزنه یه ذره تلنگر به کَلِه‌ها
منم که نشکوندم قوانین رو هیچ جا
این قوانین بودن که من رو گذاشتن زیر پا
آروم و بی‌صدا، بی دفاع
کی دیگه کی دیگه از سیاهی و غم و پوچی میگه؟
تكليف همدردی چی میشه؟
ناراحت باشی میمونه کی پیشت؟
بعدشم دیگه خیلی نمی‌کشه طول که
همه بگن سیاهی دروغه
بگن همه چی خوبه
غریبه میشی تو با حسی که توته
تنها