[ورس]
بیهوشم از درد، میجوشه تو خونم میل به بودن
سلولم سرد، تنم رو با سرما سوزوندن
تاریکی کورم کرد اما تنهایی صبورم کرد
هم گَس، هم شور، هم تلخن حرفام
تا تو غیب بمونم
من ساکن شهر صدام، بیسهمم از اسم و صورت
میتابه از پنجره ماه روی جای شلاق رو شونهم
حتی اگه یک روزی بخوام که بیرون باشم نمیتونم
فرو رفتم و زمزمههام همه فقط شدن اسباب کدورت
منم لذت بردم از این، رفتم روی اعصاب حکومت
قاضی و مردم تو کمین، قانون شده ابزار خشونت
از نیمه تاریک زمین، میزنه بیرون چرک و عفونت
نادیده رو نادیده میگیرن
تا وقتی که می کنه تو ذهن سکونت
ولی حسم بهم میگه نادیده بمون
بذار فکر کنن موندی تو حاشیه به زور
این اتاقها دورت پر حذفشدههان
حتی زنده موندنت هم کافیه بدون
اگه کسی اینورا ندیدنت
به این معنی نیست که مرده حقیقتت
به این معنی نیست کسی نمیگزه ککش
بعضی وقتا تنفست هم مقاومته
زنده بمونی بسه
به روزی باز میشه میلهها
شاخک و بال میزنه بیرون از پیلهها
هر چند که دست نیافتنیه رویا
اما حرکت جهت میخواد و ایده آل
ولی کم کم عوض میشه مسیر راهت
میزنی پرسه تو شب رها به زیر ماه
بدون شک تهش لگد میکنی زیر پات
اونا که شکنجت کردن بی دفاع
[هوک]
نفس بکش
پاشو برگرد درد بودن رو دوباره حس کن
پاشو نفس بکش
پاشو قد خم نکن، همه لحظهها رو بشمر
پاشو نفس بکش
حتی اگه مجبوری به انتقام فکر کن
اگه نمیتونی بگذری ولش کن
فقط تو میتونی بشکنی طلسم رو
پس پاشو نفس بکش
پاشو برگرد، درد بودن رو دوباره حس کن
پاشو نفس بکش
پاشو قد خم نکن، همه لحظهها رو بشمر
پاشو نفس بکش
حتی اگه مجبوری به انتقام فکر کن
اگه نمیتونی بگذری ولش کن
فقط تو میتونی بشکنی طلسم رو
پاشو نفس بکش