؛[قسمت ۱]؛
بیحرکت
بیمار
از همه خسته و بیزار
توی برزخ بیست تا سی سال
افسردگی
بیحال
اُ اون دنیا
به این دنیا
ازینجا به یه دنیای گهتر
فقط سلولم میشه بزرگتر
پژمردگی
شل و شلتر
افتاده روی خاک
یه نسیمی اُ لای در میاد تو
خوشبو
نمناک
گیر کرده تو مرداب
ولی دنبال ساختن جریان
ولی دنبال خس خس سینم تو نقطه اوج یه فریاد
شیرین
ولی دردناک
خیلی مشکله؟
بیا بیرون از اون دنیای خوشگلت
این دفعه فکّت و خورد میکنم اگه بدی فردای خوبی رو مژده بم
من از این انتظار
از این انتظار افتضاح
از این آدمای تو خالی پر سر و صدا
حالم به هم میخوره
من یه کبودیم رو گونه واقعیت
از اینکه باشم روشنگر عصر جاهلیت
از سیستم کل دنیا
حکومتا
از لفظ حاکمیت حالم به هم میخوره
از این غمی که تو خونه ست
از این که میدونم این حرفا بیهوده ست
از این عکسای بچه باحالا با یه سیگار و یه نگا به دوردست
حالم به هم میخوره
؛[همخوان]؛
رفتم و میرم باز
هرچند خسته و داغون شده پام
هرچند از این دویدن ابدی تو این جاده بیفرجام
حالم به هم میخوره
حالم به هم میخوره ببین
حالم به هم میخوره
؛[قسمت ۲]؛
پنج تا حواس حامی من
شدن پنج گنج نظامی من
مقصر کیه؟
حکومت لابی یا خامی من؟
مهم این نیست
مهم ریشه ست
واسه تو مهم بلیط تو گیشه ست
واسه تو مهم تجارته بیشتر
من دلم خوشه به پیله م
به این که به زودی پروانه میشم
به دود جمع شده پشت ششام
به خودگونه بودن
به من کنج اتاق
تو پی مُدی
من رو کاغذ پی اندیشه م
نیست اثری از رشد
زندگی رنگ پریده ست
تفسیر دنیا از نگاه من فقط سه کلمه ست
دوره افول بشریت
دوره رنج
دوره زجر
مقصد ثریا بنیان کج
و من حاصل یه خودکشی تو دنیای دیگه م
شد غصه غذام
تو این توهم باشکوه به اسم دنیا مخدّر هوا ست
احمق منم که فکر می کنم هنوز مسکن دوا ست
نه فقط سرّم میکنه
از هر چیزی که به چشم میخوره
لعنتی حالم به هم می خوره
در نیمه بازه
من نیمه جون
همین چند دقه قبل یه نسیمی از بالا من و به سمت خودش میکشوند
قدم به قدم
میرسم به مارپیچ پلهها
تو فکر یه سقوط
تو فکر یه انتقام
؛[همخوان]؛