Bahram
Momken
؛[قسمت ۱]؛
مغزم‌ و سوراخ کن
توش جرقه اول یه دنیای خوبه
من که یه ورق مچاله شدم که ارزشم شده دست خطی که رومه
من خیلی وقته نوشتم اسمم‌ و رو بخار شیشه قلبت
پس هستم تا وقتی‌ که بیرونت سرده و توت گرمه
من‌ و پاکم نکن
این یه خواهش نیست
این یه هشداره
دیگه گله‌ ام از قدرت احمقا نیست
از سکوت مغزای هشیاره
هر چند منو جامعه طردم کرد
ولی بیرونم سرده و قلبم گرم
هنوز با جای لگدای قانون توی شیکم شهر هم‌دردم
من‌ و می‌فهمی یا نه؟
نگو نمی‌فهمی چون ساده ست
اون خیابونا حرفش‌ و گفت با من
منم روی دیوارای شهرم آگهی کردم به یه اتفاق خوب نیازمندیم واسه افتادن
واسه رخ دادن

؛[همخوان]؛
صدات‌ و ول کن
کی می‌خونه بام
به یه اتفاق خوب نیازمندیم واسه افتادن
واسه رخ دادن
؛[قسمت ۲]؛
توی دنیای من نخواستن نتوانستنه
توی دنیای تو چی؟
واسه من زندگی بدون تغییر خود باختنه
توی دنیای تو چی؟
این زندگی مرده ست
حاصلش همین توی افسرده ست
من یه لبم رو صورت چک خوردت
دریاب وقت نیست
اگه آسمون آبی می‌خوای
هشیاری و بی خوابی می‌خوای
کلاً اگه تو زندگیت جایی می‌خوای
واسه قافیه شم همراهی می‌خوای
این اتفاق خوب افتادنیه بندازش لعنتی
که من‌ و تو بدجوری نسخ یه تغییریم
چرا هنو پی تقدیری؟ ها؟

؛[همخوان]؛
صدات‌ و ول کن
کی می‌خونه بام
به یه اتفاق خوب نیازمندیم واسه افتادن
واسه رخ دادن