Ali Sorena
Daar (Dastane Maryam)
{آلبوم گوزن | متن آهنگ «دار؛ داستان مریم» از علی سورنا}
{صحنهی اول}
تو اون سالها بیابونی بود تو خاکههای داراب
بیابونی بیآب و علف
تموم چشمههای جوشان آب تلف شد
جوونهها قبل رسیدن به باغ
آروم میرفتن توی قصه خواب
کسی نموند جز چند خانوار
که بعد کلی کار کندن چند چاه آب
در کنار هم زندگی رو کردن آغاز
صبح کار و شخم، شب دعا و آواز
بعد مدتی کارگر شد
دعاها و زمینشون بارور شد
خرما، سیب، بادام کوچک
شدن آغاز بازار کوچک
کشت پنبه، نخ، ریسندگی
روسری، پوشیه، تا شال کوچک
«بابا «باد» و ننه «صحرا
توی اون فصلها ازدواج کردن
مدتی گذشت صحرا مادر شد
یه دختر کوچیک اسمشو گذاشت مریم
مریم بزرگ شد با دار و قالی
همیشه افسرده و تار و خالی
غمگین میپرسید از مادرش صحرا
که توی کل دنیا همین داراب و داریم؟
این سوال بود توی فکر مریم
توی داراب نبود به شکل مریم
مگه انتهای رویا دارابه؟
همه فکر میکنن دنیا داربه
{صحنهی دوم}
گذشت و کارگر شد
کشت پنبه، نخریسی بارور شد
کدخدا با فکر صادرات پارچه
دستور داد بکنن باز مرز رو
کمکم دهات دیلاق تالاب
تبدیل شد به ییلاق داراب
مالکین اطراف با خریدن ملک و زمین
شدن هم پیمان داراب
چکاد» قد بلند، فریبنده»
پسر یکی از ملاکین کوهستان
حسادت پسرای توی داراب
و حسرت دخترای زیر پوشیه
آخرای هفته تو تعطیلات کوه
توی داراب در حال گشتن بود
اهل بیرون این کوی و برزن
شاید بهترین پاسخ سوال مریم بود
چرا قدتون بلنده؟
چرا نگاهتون با ما پُر از فرقه؟
چی شد که شدید مسافر داراب؟
چی میگذره پشت کوه مجاور داراب؟
چکاد تو این گستره تنهاست
درگیر مریم شد و لکنت حرفاش
بین این عشق یه دره فاصله است
بین پسر کوهستان و دختر صحرا
نزدیک مریم میکِشه نفس
شرم دختر رو میکِشه عقب
مریم تو فکرش با تکفیر کدخدا
به دور پرندهی عشق میکِشه قفس
هر روز همین بود پاشو پس میکشید
چکاد نقشهای از هوس میکشید
یا میای با من سمت کوههای کولیوَش
یا به کدخدا میگم دارم موهای بُریدهاتو
مریم ترسید تو دستهای زنجیر
گفت یه بازندهام تو دستهای تقدیر
موج موهای بیرون از پوشیه
یعنی جزر و مد دریای تکفیر
فردا تو بازار یه جنجال خون
راه افتاده بود تو چنگال شوم
خبر بیعفتی دختر صحرا
چکاد ایستاد با چند تار مو
قلب مریم یه گوشه چکید
رکاب زخمیه خون نگین
بعد تکفیر داراب
واسه مدتی خونهنشین شد
ننه صحرا غم تو نگاش بود
میگفت این ننگ باید از ما جدا شه
مادر نگام کن، دامن من پاکه
اون موهای من نبود
موهام سر جاشه
موهام سر جاشه
{صحنهی سوم}
تا که یک روز داراب و صدا کرد
عزادارا رو نگاه کرد
شالشو برداشت
از حجابش دفاع کرد
قصه به اونجا رسید که داراب با حیرت
این گستاخی رو نگاه کرد
دوباره تکفیر رو امضا کرد