{آلبوم گوزن | متن آهنگ «گوزن» از علی سورنا}
{صحنهی اول}
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی با یه کمون سرد
که بعد تصمیم مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
اما زندگیم نه تاس شد، نه اتفاق
اما زندگیم نه شانس شد، نه امتحان
اما زندگیم نه راز شد، نه اعتقاد
ننالیدم به چرخ زمونه برگرد
از کودکیم سوز تیز میرسید
وقتی قدم هنوز به زیر میز میرسید
من کف کف خط بودم، لیست میرسید
از واقعه بعد واقعه پلیس میرسید
طبقهی من همون خزون زرد بود
که به امید یه قرونتن غرق
شدم دانشآموز حروم شهر
که ازم شکار شدن تموم دفترا
به نام ترس که حصار رو کشید
و سار حصار که دار رو کشید
من بیضدگلوله و جبر دبیر
که خشاب صفحهی چهار رو کشید
یه شونزده ساله که هر لحظه باشه
این فکر که باس دفاع کنه تا حمله باشه
این فکر که باس بیاره بالا تف کنه
ولی نباس از ترس رو زمین سنگ بشاشه
این شد از زندگی فقط دادم رفت
و کمکم برگ درختا رو یادم رفت
دستا میرفت تو جیب داخل کت
تو سنگر کوچهها اعتمادم رفت
حق رو زد از پشت قبول حق و تق
واسه صاحاب زبون لق
این واسه تیره مثل منای شرور هر درد
که وزن غبار رو عروض گردن
بلوغ بود و نبود قلبم اون روزا
بلوغ بود و تموم دردم اون روزا
کدوم کوچه رو باس میرفتم
وسطه وسطه گرد بودم اون روزا
دیدم تب پر وهم میزنه به پیشونی همه دور هم
میشه زیر هذیون حق کپه کنه شهر
زیر گلولهی سیاست با خفه کن جهل
دیدم له شده تنه توی من
له شدیم زیر هم همه دوره هم
له شدیم زیر سنگر پر سنگ
همه پر جنگ شدیم، همه پر جنگ
دیدم هر شاخهام محتاج لونه بود
مگه میشد اون زندگی رو تا به خونه برد
تو آغاز جوونی و آسمون و دود
پرسیدم میشه درخت رو از آسمون ربود؟
آزادی فهم بود نه منفعت نه نان
نان قتل فقر بود امان از جهل
امان از این همه جوونه که گل کرد تو خلع
و ما که خوابمون سبک بود
افتادیم از گهوارههای تاریخ
اما روی صورت
و صورتک ساختیم از زمین کدورت
با دستهای تاریک
ما تو نشیب عفونتیم
ما روح سرگردون گلولهی مُردهایم
تو تابوت خشاب حاشیهی زندان
زوال انسان و لاشهی طبیعت
لنگ انگشت عقل رو ماشهی حقیقت
برای شلیک به سمت سایه
ما محکومیم به قتل جهل آیینه
ما محکوم و مجبور آزادی و دردیم
آیینه رو بشکن
{صحنهی دوم}
آزادی فهم بود نه امنیت نه ضامن
که بالش گرم قفس باغوحش
راز پروای نعرههای شیر و
شیب تند دامنههای پرواز
حادثه ساز عقاب رو ساده میکرد
به میلههای امنیت
قفسو بشکن با قطعیت صدا
که کل زندگی اتکا به سینه است
انتهای زندگی ابتدای بیمه است
منو تو حجمیم که زمان زاده
اسمو ولش کن اینا قرارداده
از چی میترسی یه زمستون تاریک
بدون نور خورشید؟
باورش کن زندگی بیرحم و
سخته و عدالت دروغه
مثل گوزن باش که با شاخ حضورش
تفنگو میکنه شکار غرورش
من و تو گوزنیم
آزادی فهم بود نه جنسیت، نه زور
زن صدای بلند خطهی خراب ماست
امان از این همه زجهی نهان
امان از تبار سیاه تازیانههای ما
این مادیان چطور چهارنعل
رو چارگوش خونه جا گذاشت
منو تو حجمیم که زمان زاده
قالب رو ولش کن اینا قرارداده
تو اوایل جوونی که ساز من طلوع شد
این فکرها تو ذهنم بنای گفتوگو شد
فکر، نگاه، تغییر، حرکت، حرکت
اتفاق بعد تو نگاه من فرو شد
چگونه حمل کنه این قاصدک جنون رو
خیلیا تو این قسمت از سفر میمردن اما
تازه واسه من شروع شد
من رپ میکنم مثل بولدوزره صدام
این یعنی آغاز قلدر ابتدا تو انتخاب
من انتخاب میکنم تو صحنه زنده باشم
نه مرده به استعفاء
من زندم هنوز همین جرم منه
آزادی تغییر فرم منه بگو
با خشاب پُر بزنه
که زیر حبس هوای من سرفه زنه صدات
منم طعم تلخ زندگی
که لب به لب پرم بچهی زاغمو کف
که تا کف ته شهر تن زاغمو زد
آزادی شعر و بیت و من یعنی
انتخاب بین هروئین و رپ
اووو بچهی جنوب شهر رو باش که
ایستاده رو سینه تو غروب هر دوپاش
زنده باد عنصر انتخاب
آزادی مرگ بود به انتخاب من، نه عمر
آزادی جنگ بود به اقتضای حق، نه ظلم
اگه روزی برسه که کندم بکنه
زندگی میندازم اتفاق رفتنو
منم همون تیر شهوت پدر
توی هم آغوشی بایه کمون سرد
که بعد تصمیم سخته مادرم به سقط
به تولد شلیک کمونه کردم
شاید شلیک جنون شده باشه
شاید زندگیم حروم شده باشه
شاید تموم خاطرههام توی آینده
معدوم شده باشه
اما از یه جایی من بودم و این انتخاب
زنده باد جونی که مصدوم شده باشه
من تموم میشم جایی که بایستم
نه جایی که سفر تموم شده باشه